هفت روز تا 8ماهگییییییی
سلام عزیزای دلم
می خوام از شما بنویسم .شمایی که نزدیک ٨ ماهه صداتون
توی خونمون پیچیده وبا اینکه تازه واردید ولی
به جرات می تونم بگم دیگه بدون شما برای من وباباتون ممکن نیست.
یک هفته دیگه ٨ماهتون میشه
یه مقدار باورش سخته اما گذشت.
این روزها خیلی شیرین شدین اگه زمان یاری می کرد
دوست داشتم تمام لحظات رو بشینم
واونقدر نگاهتون کنم ودر آغوش بکشمتون که
برای همیشه این خاطرات واین
بدنهای گرم وقشنگتون تو وجودم حک بشه اما........
نمیشه بگم روزی چند بار میبوسمتون ولی چون دلم نمیاد اذیتتون کنم
دست از بوس بوس کردنتون بر می دارم....اما خیلی خوشمزه این به خدا....
این روزها کاملا همو درک می کنین و می خواین با هم ارتباط برقرار کنین
یه وقتایی با جیغ و یه وقتایی با یه سری صداها...مثلا بنی داداشتو با لبخند
نگاه می کنی و می گی هه و منتظر میشینی تا جواب بگیری کلی هم به
داداشت لبخند می زنی که اونم بهت بخنده....
برسام هم با جیغ یا یه صدا جوابتو می ده
بعد از چند بار تکرار هم جفتتون غش غش می خندین.
خیلی لحظات قشنگیه اون لحظات.
می خوام درسته قورتتون بدم از خوشمزگیییییییییییییی.
هفته پیش جفتتونو تو حموم گذاشتم تو وان تا باهم بازی کنین
اول برسام تو وان نشسته بود
تا بنیتا تو رو گذاشتم کنار برسام تو وان
برسام جون غش غش با صدای بلند زد زیر خنده
اینقدر بامزه آب بازی کردین که دلم نیومد
ازتون عکس وفیلم نگیرم .عکساتونو میذارم همینجا به زودی.