بنیتا و برسامبنیتا و برسام، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

بنیتا و برسام دوقلوهای ناز ما

دلنوشته های من

چه روزهاییست این روزها !!!!!! من گرم در آغوشتان می گیرم وشما صادقانه به من می نگرید ولبخندی می زنید که به اعماق وجودم نفوذ می کند! ومن همچنان باورم نیست وجود سابق شما در بطنم! نفس هایتان برف را آب می کند و نگاهتان در سنگ نفوذ! می اندیشم به روزی که قد می کشید وتنها وبدون کمک من از خانه خارج می شوید. حتی شاید من آنروز نباشم. دختر و پسر نازنینم تا دیروز هنگام رعدوبرق ,بارش باران وبرف,دیدن طبیعت بکر آسمان آبی  و هزاران موجود دیگر پی به قدرت و مکنت خدا می بردم  و حال شما هم به آنها پیوسته اید! هر زمان به شما می نگرم ناخودآگاه و متعجبانه به عظمت خدا فکر می کنم!!! چه روزهاییست این...
26 ارديبهشت 1391

اولین مسافرت

٦اردیبهشت ٩١ برای اولین بار رفتین مسافرت با مامان بزرگ ویلای مامان بزرگ . اونم تنکابن واسه ١١روز متوالی. هواعالی بود.خوش گذشت.خوشگلا کلی اشتهاتون زیاد شده بود شیرخشک کم آوردیم. برسام جون تا میبردیمت تو تراس ویلا کلی با درختها حرف میزدی ودست وپا می زدی. یه روز ناهار هم ویلای خاله ساغر اینا دعوت شدیم که بنیتا جون نمی شد شما رو هم ببریم چون هم واسه مامان سخته توی ماشین با جفتتون سروکله بزنه هم بنیتا جون شما خیلی جیغ جیغووووووویی عزیزم..دایی شهروز اینا وخاله ناهید اینا هم چند روزیو اومدن وبا مابودن.باهم رفتیم ٢٠٠٠ وچشمه کیله و کلا خوش گذشت خداروشکر.بالاخره ١٦ اردیبهشت برگشتیم. اگه قول بدین بچه های خوب ...
19 ارديبهشت 1391

پایان چهارماهگی

فقط چند دقیقه دیگه باقی مونده که 4ماهگیتون تموم بشه و وارد 5ماهگی بشین......4ماهه شدنتون مبارک عزیزااااااا. برسام جون چند وقتیه که غلت زدنو شروع کرده بعدشم بنیتا جون شروع کرد به غلت زدن.الان دیگه جفتشون بدنشونو سفت می کنن ودوست دارن بایستن!!!خنده های صدادار باجیغ و ذوق وشوق قشنگشون مارو خیلی به وجد میاره...وقتی مامانشونو میبینن دست وپا می زنن شدیییییییید. بنیتا جون خیلی قشنگ وبا ناز صحبت میکنه.برسام جون هم رتبه دوم رو داره تو صحبت کردن البته بنیتا اوله در این مورد!!!! امروز با برسام رفتیم پارک بانوان وبا دوستای دی ماهی بچه ها  وماماناشون چند ساعتی دور هم بودیم.بنیتا جون پیش مامان بزرگش بود.آخه خیلی سخته دست تنها با 2...
4 ارديبهشت 1391